loading...

گروه هیوده دوره هفت

فقط خدا میدونه اون روز چهل وسه غروبه چقد دلت گرفته بود....

بازدید : 1
دوشنبه 21 بهمن 1403 زمان : 3:56
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

گروه هیوده دوره هفت

روزهاست که اینجا نشسته ام

پایین تختم پشت میز نشسته ام و وانمود میکنم در حال اماده شدن برای کنکورم

و برای اینکه "وانمود کردن" یادم بیاید چند دقیقه فکرکردم

من از درون تحلیل رفته ام، در حال نابود شدنم و نابود نمیشوم

اگر میخواست اتفاقی بیفتد تا الان افتاده بود

فقط من خسته ام از خانه ماندن و فقط خوابیدن

همه چیز _مطلقا همه چیز_ به نظرم پوچ و بی معنی می‌اید

کتاب‌های غیردرسی ام در قفسه کوچکی کنار دیوارند و رنگ جلدشان باعث میشود کمی‌زنده به نظر برسم

کتاب‌های درسی ام باز و بسته میشوند

بین سایت‌های مهاجرتی و خرید ارز دیجیتال در رفت و امدم و باز هیچ انگیزه‌‌‌ای ندارم

دکتر گفت تا 10روز آینده انگیزه‌هایت دوباره بیدار میشوند و من از آن روز مرده ترم

به یک خواب بدون بازگشت نیاز دارم

یک رویای عمیق

من شادی و لبخند و کلمه را فراموش کرده ام

هرجور حساب میکنم به درد زندگی کردن در این لجنزار نمیخورم

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 6
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 2
  • بازدید کننده امروز : 3
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 5
  • بازدید ماه : 62
  • بازدید سال : 178
  • بازدید کلی : 28812
  • کدهای اختصاصی